روزگار در غربـت

گاه نوشت های دانشجویی در غربت

روزگار در غربـت

گاه نوشت های دانشجویی در غربت

قصه ی دخترای ننه دریا ! ...

یکی بود یکی نبود .

جز خدا هیچی نبود

زیر این طاق کبود ٬

نه ستاره

           نه سرود .

عمو صحرا ٬ تپلی

با دو تا لپ گلی

پا و دستش کوچولو

ریش و روحش دو قلو

چپقش خالی و سرد

دلکش دریای درد ٬

در باغو بسه بود

دم باغ نشسه بود :                       


« عمو صحرا ! پسرات کو ؟»

لب دریان پسرام .

دخترای ننه دریا رو خاطر خوان پسرام .


                            

ادامه مطلب ...

باران

و باز باران ... 

نوید طراوت و آغازی دگر ...

و تکرار بهانه ای دیگر که "باران بهانه بود تا تو زیر چتر من تا انتهای کوچه بیایی ..."

اما خدایا تو کمک کن تا

از صدای چک چکش پشت پنچره

از صدای شر شرش

از ضرب موسیقی دلنوازش و رقص مستانه اش

از شوق دانه هایش برای پاکی بخشیدن

از بوی نمش 

بیاموزم تا فراموش نکنم

باید به فکر پسرک کفش پاره هم باشم!!!

به خانه های مسقف خیس هم سری بزنم!!!

و دستان کودک سرماخورده  یتیم را گرم کنم!!!

پس ببار تا از سر شوق  فریاد بزنم

"باز باران با ترانه با گوهرهای فراوان می خورد بر بام خانه ..."


قاصدک کودکی

ستاره های کاغذی، فانوسکای پولکی               

شیطنت یواشکی تو روزگار کودکی ...

دنیای خوب سادگی! با اون همه عروسکا

رنگین کمون هفت نشون تو رنگای بادکنکا ...

تو اون روزای بچگی توّلدا چه حالی داشت!!! خنده های راس راسکی ...

پا روی هرچی غم می ذاشت ...

دلخوشی ما بچه ها به هدیه های بسته بود

رو کاغذای رنگیشون یه قاصدک نشسته بود

حالا از اون گذشته ها مونده فقط یه خاطره ...

قاصدک بچگی یا هرچی باشه مسافر ...

تولد

هنگام تولد و به دنیا اومدنم همه خوشحال بودن جز خودم که گریه می کردم ...

خدایا کمک کن ...

هنگام مرگ که همه گریه می کنن من خندان و خوشحال باشم به تلافی گریه هنگام تولدم.








غروب جمعه

نمیدونم چرا؟ ولی هر کجای این عالم خاکی که باشم غروب جمعه ها دلتنگم میشم!!!

انگار انتظار رسیدن سواری که همه وعده اومدنش رو در آدینه ای داده اند با غروب جمعه تمام میشه و همه ملتمسانه به انتظار طلوع آدینه ای نو دل می بندن و امیدشان با این غروب نا امید میشه.


طلوع می کند آن آفتاب پنهانی

ز سمت مشرق جغرافیای عرفانی

دوباره پلک دلم می پرد،نشانه‌ی چیست؟

شنیده ام که می‌آید کسی به مهمانی

کسی که سبزتر از هزار بار بهار

کسی، شگفت کسی آن چنان که می دانی (مرحوم قیصر امین پور)