روزگار در غربـت

گاه نوشت های دانشجویی در غربت

روزگار در غربـت

گاه نوشت های دانشجویی در غربت

منطق دنیا

از باغ می‌برند چراغانی‌ات کنند  

                      تا کاج جشن‌های زمستانی‌ات کنند

پوشانده‌اند “صبح” تو را “ابرهای تار”

                      تنها به این بهانه که بارانی‌ات کنند

یوسف به این رها شدن از چاه دل مبند

                      این بار می‌برند که زندانی‌ات کنند

ای گل گمان مبر به شب جشن می‌روی 

                      شاید به خاک مرده‌ای ارزانی‌ات کنند

یک نقطه بیش فرق “رحیم” و “رجیم” نیست

                      از نقطه‌ای بترس که شیطانی‌ات کنند

آب طلب نکرده همیشه مراد نیست 

                      گاهی بهانه است که قربانی‌ات کنند

پ.ن: بعضی اوقات اوضاع اون چیزی نمیشه که ما فکرش رو می کردیم و می خواستیم حتی شرایطی پیش می یاد که با منطق هم منافات داره اصلا بعضی وقتها ۲*۲ هم ۳ یا ۵ از آب در می یاد!!! میشه گفت اینم از پیچیدگیهای این زندگیه که می خواد یاد بگیریم که دل بستن به این دنیا حتی به مسایل منطقی این دنیا هم ثابت و استوار نیست !!!

خوشبختی

خوشبختی ما در سه جمله است ...

تجربه از دیروز

         استفاده از امروز

                         امید به فردا ...

ولی ما با سه جمله دیگر زندگی مان را تباه می کنیم!!!

حسرت دیروز !

         اتلاف امروز !

                  ترس از فردا !

 دکتر علی شریعتی

پ.ن:در بدترین شرایط هم امید وجود داره فقط کافیه با دقت نگاه کنیم تا ببینیمش دقیقا مثل جوانه های این عکس که بلافاصله بعد از آتش سوزی جنگل شکوفا شدن برای ساختن دوباره جنگل.

                               

یا امام رضا ...

یا امام رضا ...

با همه بی سر و سامانی ام

باز به دنبال پریشانی ام

طاقت فرسودگی ام

هیچ نیست

در پی ویران شدن آنی ام

آمده ام بلکه نگاهم کنی

عاشق آن لحظه طوفانی ام

دل خوش گرمای

کسی نیستم

آمده ام تا تو بسوزانی ام

آمده ام با عطش سالها

تا تو کمی عشق بنوشانی ام

ماهی برگشته ز دریا شدم

تا تو بگیری و بمیرانی ام

خوب ترین حادثه می دانمت

خوب ترین حادثه

می دانی ام؟

حرف بزن ابر مرا باز کن

دیر زمانی است که بارانی ام

حرف بزن حرف بزن

سالهاست

...

تشنه یک صحبت طولانی ام

یا امام رضا یه دنیا عشق نثار قدومت ...

                             

زندگی

زندگی آرام است...

مثل آرامش یک خواب بلند !

زندگی شیرین است...

مثل شیرینی یک روز قشنگ !

زندگی رویایی است...

مثل رویای ِیکی کودک ناز !

زندگی زیبایی است...

مثل زیبایی یک غنچه ی باز !

زندگی تک تک این ساعتهاست... 

زندگی چرخش این عقربه هاست !

زندگی راز دل مادر هاست... !

زندگی پینه ی دست پدر است... !

زندگی مثل زمان در گذر است!!!

همچنان در گذر است!!!


پس همت کنیم قدر ثانیه هامون رو بدونیم که به سرعت باد می گذرن

تلاش کنیم خاطره حسرت لحظه ها را پاک کنیم از ذهن

تا تکرار نشه برامون :

" بعضی وقتها چقدر زود دیر می شود... "

                       

من بهارم، تو زمین !

بارون که میاد آدما یا خوشحال خوشحالن یا اینکه غمگین غمگین !

اما من احساس می کنم فلسفه بارون یعنی تزریق نشاط...

هزار جور میشه بارش دونه هاش رو تعبیر کرد

تعبیر من اینکه قطرات پاک و سرشار از انرژی اون بالا تو ابرا طاقتشون طاق میشه

دلشون برا ما زمینیای گرفتار تو هزار نیرنگ این دنیا می سوزه ...

دلشون می خواد که ما پاک بشیم با صفا بشیم

قدر فرصت هامون و خوب بدونیم یه خورده  با وفا بشیم

پس رقص مستی می کنن با هزار ناز بر سر ما فرود می یان

"من بهارم، تو زمین

من زمینم، تو درخت

من درختم، تو بهار.

ناز انگشتای بارون تو، باغم می کنه

میون جنگلا طاقم می کنه.


تو بزرگی. مث شب

اگه مهتاب باشه یا نه

تو بزرگی

مث شب

خود مهتابی تو اصلا خود مهتابی تو

تازه، وقتی بره مهتاب و

هنوز

شب تنها، باید

راه دوری رو بره تا دم دروازه روز،

مث شب گود و بزرگی مث شب

تازه، روزم که بیاد،

تو تمیزی

مث شبنم

مث صبح.

تو مث مخمل ابری

مث بوی علفی

مث اون ململ مه نازکی

اون ململ مه

که رو عطر علفا، مثل بلاتکلیفی

هاج و واج مونده مردد

میون موندن و رفتن

میون مرگ و حیات.

مث برفایی تو.

تازه آبم که بشن برفا و عریون بشه کوه

مث اون قله مغرور بلندی

که به ابرای سیاهی و به بادای بدی می خندی...


من بهارم تو زمین

من زمینم تو درخت

من درختم تو بهار،

ناز انگشتای بارون تو باغم می کنه

میون جنگلها طاقم میکنه"